• تماس  
  • ورود 

داستان کوتاه "بی دست و پا"

18 بهمن 1393 توسط ت

“چند روز پیش ، خانم یولیا واسیلی یونا ، معلم سر خانه ی بچه ها را به اتاق کارم دعوت کردم. قرار بود با او تسویه حساب کنم. گفتم بفرمایید بنشینید یولیا واسیلی یونا ! بیایید حساب و کتابمان را روشن کنیم … لابد به پول هم احتیاج دارید اما ماشاالله آنقدر اهل تعارف  هستید که به روی مبارکتان نمی آورید. خوب قرارمان با شما ماهی ٣٠ روبل ! نخیر ۴٠ روبل  نه ، قرارمان ٣٠ روبل بود … من یادداشت کرده ام. به مربی های بچه ها همیشه ٣٠ روبل می دادم. خوب دو ماه کار کرده اید. دو ماه و پنج, روز درست دو ماه , من یادداشت کرده ام … بنابراین جمع طلب شما می شود ۶٠ روبل. کسر میشود ٩ روز بابت تعطیلات یکشنبه که شما روزهای یکشنبه با کولیا کار نمی کردید … جز استراحت و گردش که کاری نداشتید و سه روز تعطیلات عید!

نویسنده: آنتون چخوف

ادامه »

 نظر دهید »
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

دریافت کد دیکشنری آنلاین

آرشیوها

  • بهمن 1393 (16)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس