مشاهده یک: عصر؛ یک پاساژ در یک جایی از شمال تهران….
چشم هایت را که باز می کنی باورش سخت است؛ خانم ها با آرایش های غلیظ و حجاب هایی عجیب و غریب مشغول رفت و آمدند. موسیقی تندی در حال پخش است. دخترها و پسرها بی هیچ ابایی با هم شوخی می کنند و با هم دست هم می دهند. لباس ها عموماً برای جلب نظر ساخته شده اند و برای جلب نظر پوشیده شده اند. نمی توانی باور کنی که این جا تهران است. حتی نمی توانی بگویی این جا شبیه اروپاست. شاید تو اروپا هم این صحنه ها را با این عریانی وسط خیابان های شهر نشود پیدا کرد. کافه های پاساژ هم پر است از صحنه هایی که نمی توانی حتی بنویسی اش. چشم هایت را می بندی….
مشاهده دو: حدود اذان ظهر، یک اداره در یک جای تهران
این بار درست وقتی چشم هایت را باز می کنی که یک ارباب رجوع محترم، می خواهد به یک مدیر محترم رشوه بدهد. هر دو نفر خیلی راحت اند و با این توجیه که کاملاً گرفتارند و برای رفع گرفتاریشان مجبورند دست به این کارها بزنند و ضمناً در این مملکتی که معاون اول رییس جمهورش، به خاطر اختلاس باید برود زندان دو سه میلیون که پولی نیست؛ در حال انجام این اتفاق ویژه اند! نمی دانی چه بگویی… دلت می سوزد. نفر اول پول را می دهد و نفر دوم هم امضا می کند. با هم روبوسی هم می کنند و از هم جدا می شوند. مدیر محترم! پول ها را می شمارد و …. تو دیگر چشم هایت را می بندی….
دکتر محمد شیخ الاسلام
منبع: تبیان
ادامه »