مگه من چه تحفه ايَم ، که اين قدر برايم حريم قائل مي شي
يادم مياد توي هنرستان خيلي روش حساب باز کرده بودم . هر وقت يه گناهي انجام مي شد ، پيش خودم مي گفتم :اگه ازم روز قيامت بپرسن چرا گناه کردي ، ميگم خوب کاراي خوب هم انجام دادم (به يه عبارتي کم در هم) . تا اينکه ، يکي از روزها ، دلمون هواي خدا رو کرده بود . رفتم به جلسه اخلاق يکي از خوبان اصفهان. (حضرت آيه الله ناصري).
اما عجب روزي بود . با حرفاش زد همه کاسه ، کوزه ها را شکست . کلي به خودم و اعمال خودم مي نازيدم . مي گفتم اگه دروغ گفتم ، خوب به ديگري هم کمک کردم ، اگه پشت سر کسي حرف زدم ، خوب نمازهامو خوندم ، اگه نگاهم و يا فکرم به جايي که نبايد متوجه مي شد ، رفته ، خوب روزه هم خيلي گرفتم.اگه…… و حساب و کتاب مي کردم و خودمو معاف مي کردم و حتي برخي مواقع طلبکار هم مي شدم.
ولي تا حديثو خوند ، انگار يه آب يخ ريخت رو سرم. گفت :در روز قيامت هر کسي سه تا پرونده داره . يکي : پرونده نعمتهايي که خدا به هر کدوممون داده . دوم: پرونده اعمال خوبي که انجام داده ايم. سوم :پرونده اعمال زشت و ناپسند.
پرونده اول را باز مي کنن و خطاب به بنده مي گويند :خوب در دنيا اين نعمتها(چشم ، گوش، بدن سالم، ….مواهب طبيعي و….) را بهت داديم ، چه کردي ؟ بنده کمي فکر مي کنه و با کلي ادعا ميگه من اين اعمال عبادي (نماز و روزه و… ) را انجام دادم و کلي خوبي (پرونده اعمال خوب) کردم. خطاب مي رسه: هر چند توي نماز و روزه هات و بسياري از اعمال خوبت ، به فکر ما نبودي ولي اين پرونده در عوض پرونده نعمتهايي که بهت داديم . ولي حالا پرونده سوم را ميارن جلو . ميگن خوب اينا چيه ؟ دروغ ، نگاه بيجا ، خشم بر پدر و مادر و…….. اينجاست که ديگه بنده کم مياره. اينجاست که تا اون لحظه کلي ادعا کرده ولي حالا مي بينه دستش خاليه و هيچ جوابي نداره…..
تا اين حرفا رو اين عالم اخلاق مي زد ، گفتم خاک بر سرم ، اينا همه برا خودم فلسفه بافي کرده بودم ، خودم را طلبکار مي دونستم ، در حاليکه هيچي براي ارائه به خالق مهربانم ندارم. ديگه از خودم نااميد شده بودم .
اين عالم اخلاق هم همين طور كه داشت نقل مي كرد ،اشك از چشمانش سرازير بود . گفت : ولي آقايون ، خانوما ، يه وقت نااميد نشينا . خودش گفته بازم بيا ، مي بخشمت. اصلا جايي ديگه نداريم كه بخواهيم بريم ، هر جا بريم ، آخرش به خودش مي رسيم. اين قدر مهربونه كه ميگه : هنگامي كه بنده گهنكارم به طرفم باز مي گرده ، به ملائكه مباهات مي كنم ، كه ديديد دوباره بنده ام برگشت. آخه خدا جون مگه من چه تحفه اي هستم ، كه اين قدر برايم حريم قائل مي شي .
خداجون بزار از صميم قلب بگم : دوست دارم.مگه من چه تحفه ايَم ، که اين قدر برايم حريم قائل مي شي
نويسنده : حجة الاسلام محسن کريمي